۱۳۹۳ تیر ۹, دوشنبه

شیر سینمای ایران


نمی‌دانم کجا خوانده‌ یا شنیده‌ام که آدمیزاده به حسرت و آرزو زنده است. انگار وقتی که سن و سالت از نردبان عمر بالا می رود و البته همزمان به سوی پایان و گور سقوط می‌کنی حسرت‌هایت بیشتر و جانسوزتر می‌شوند. حسرت اینکه چیزی یا کسی را  نشناخته‌ای و چه چیز‌ها که هرگز نخواهی شناخت. اینکه بد شناخته‌ای و بد داوری کرده‌ای. مثال بسیار است، دستکم برای من. مثلاً فیلم "از نفس افتاده" گدار که تازه پانزده سال بعد از اولین باری که دیده‌ای آن را بفهمی  و باز بفهمی که چقدر اراجیف به ناف این فیلم و به گوش تو بسته‌اند و تو نیز چنین کرده‌ای! یا اینکه فلان آدم را، فلان نویسنده را، فلان فیلمساز را درست نمی شناخته‌ای و حالا بهترمی شناسی‌اش. ابراهیم گلستان یکی از بزرگ‌ترین این حسرت هاست. در روزهای نزدیکِ جوانی، آثار و آوازۀ‌اش را تحسین می‌کردم اما همیشه او را از پس پردۀ شایعات و گفته‌های دیگران می‌نگریستم. در این چند سالی که اقبال شنیدن و دیدن بی واسطۀ او را داشته‌ام این پردۀ کلفت و سنگین فروافتاده و او را چنان‌که هست می بینم. صادقانه و دوستانه بگویم: آنچه نیست که ازو شنیده‌اید و ساخته‌اند. آن دیوی نیست که در انزوا و تاریکی جام عمرش را دودستی چسبیده باشد، که تندی و صراحتش مثل همه انسان هایی ست که می شناسید و بیشتر مهربان و با معرفت است، که دانشمند وسخاوت‌مند است، که وسعت نظر دارد، که فروتن و صادق است و البته سرکش و سرفراز. که منصف است و خودش را خوب می شناسد، که اهل تزویر و ریا نیست، که نوچه پرور و اهل باندبازی نیست، که از القاب دهن پُرکن و تشریفات به ظاهر متشخصانه متنفر است، که عاشق و تحسین گر زیبایی، راستی، درست کاری و انسان دوستی است... از همۀ اینها گفتن چه سود وقتی که پیش داوری‌ها کورمان می‌کند. اما باید گفت و گفتم.
تنها اضافه می‌کنم که گلستان از رفقای گرمابه و گلستان‌ام  نیز با معرفت تر است، که نگران آدم‌ها می‌شود بدون نظرداشت وزن و قد ادبی-سینمایی و در کل اجتماعی شان. که تنها معیارش برای قضاوت دیگران "شرف" و"شعور" آنهاست و نه گذشتۀ پرافتخار و نام‌آوری. که گاه با یک تلفن پُرمهر حال شما را جویا می شود و آدم را شرمنده می کند. باورکنید معرفت و دوستی او درست مثل همان کلیشۀ خوشایند رفاقت‌های قدیمی ست که ما ایرانی‌ها سالهاست حسرت از دست دادنش را می خوریم. خلاصه اینکه آدمی ست که دوست می‌دارد و دوست داشتنی ست؛ که باشد و نفسش گرم بماند، که نعمت و غنیمتی ست بودنش!

پ.ن: خبر خوب برای سینمادوستان. بالاخره ابراهیم گلستان و جاناتان روزنبام همدیگر را در جشنوارۀ فیلم ادینبورگ دیده‌اند. مطمئناً دیدار هیجان انگیز و جالبی بوده. روزنبام از اولین منتقدان سرشناس غربی ست که درسال‌های نزدیک، فیلم‌های گلستان را بازدیده‌اند و ارج نهاده‌اند. او ابراهیم گلستان را "شیر سینمای ایران" صفت کرده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر