نمیدانم کجا خوانده یا شنیدهام که آدمیزاده
به حسرت و آرزو زنده است. انگار وقتی که سن و سالت از نردبان عمر بالا می رود و
البته همزمان به سوی پایان و گور سقوط میکنی حسرتهایت بیشتر و جانسوزتر میشوند.
حسرت اینکه چیزی یا کسی را نشناختهای و
چه چیزها که هرگز نخواهی شناخت. اینکه بد شناختهای و بد داوری کردهای. مثال
بسیار است، دستکم برای من. مثلاً فیلم "از نفس افتاده" گدار که تازه
پانزده سال بعد از اولین باری که دیدهای آن را بفهمی و باز بفهمی که چقدر اراجیف به ناف این فیلم و
به گوش تو بستهاند و تو نیز چنین کردهای! یا اینکه فلان آدم را، فلان نویسنده
را، فلان فیلمساز را درست نمی شناختهای و حالا بهترمی شناسیاش. ابراهیم گلستان
یکی از بزرگترین این حسرت هاست. در روزهای نزدیکِ جوانی، آثار و آوازۀاش را
تحسین میکردم اما همیشه او را از پس پردۀ شایعات و گفتههای دیگران مینگریستم.
در این چند سالی که اقبال شنیدن و دیدن بی واسطۀ او را داشتهام این پردۀ کلفت و
سنگین فروافتاده و او را چنانکه هست می بینم. صادقانه و دوستانه بگویم: آنچه نیست
که ازو شنیدهاید و ساختهاند. آن دیوی نیست که در انزوا و تاریکی جام عمرش را
دودستی چسبیده باشد، که تندی و صراحتش مثل همه انسان هایی ست که می شناسید و بیشتر
مهربان و با معرفت است، که دانشمند وسخاوتمند است، که وسعت نظر دارد، که فروتن و
صادق است و البته سرکش و سرفراز. که منصف است و خودش را خوب می شناسد، که اهل
تزویر و ریا نیست، که نوچه پرور و اهل باندبازی نیست، که از القاب دهن پُرکن و
تشریفات به ظاهر متشخصانه متنفر است، که عاشق و تحسین گر زیبایی، راستی، درست کاری
و انسان دوستی است... از همۀ اینها گفتن چه سود وقتی که پیش داوریها کورمان میکند.
اما باید گفت و گفتم.
تنها اضافه میکنم که گلستان از رفقای گرمابه و
گلستانام نیز با معرفت تر است، که نگران
آدمها میشود بدون نظرداشت وزن و قد ادبی-سینمایی و در کل اجتماعی شان. که تنها
معیارش برای قضاوت دیگران "شرف" و"شعور" آنهاست و نه گذشتۀ
پرافتخار و نامآوری. که گاه با یک تلفن پُرمهر حال شما را جویا می شود و آدم را
شرمنده می کند. باورکنید معرفت و دوستی او درست مثل همان کلیشۀ خوشایند رفاقتهای
قدیمی ست که ما ایرانیها سالهاست حسرت از دست دادنش را می خوریم. خلاصه اینکه آدمی
ست که دوست میدارد و دوست داشتنی ست؛ که باشد و نفسش گرم بماند، که نعمت و غنیمتی
ست بودنش!
پ.ن: خبر خوب برای سینمادوستان. بالاخره ابراهیم
گلستان و جاناتان روزنبام همدیگر را در جشنوارۀ فیلم ادینبورگ دیدهاند. مطمئناً دیدار
هیجان انگیز و جالبی بوده. روزنبام از اولین منتقدان سرشناس غربی ست که درسالهای
نزدیک، فیلمهای گلستان را بازدیدهاند و ارج نهادهاند. او ابراهیم گلستان را
"شیر سینمای ایران" صفت کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر