۱۳۹۲ اسفند ۸, پنجشنبه

نیمفومانیاکNymph()maniac: ضدّمادّه

 از این پس سعی می کنم اینجا ، در بخش "اکران" به فیلم های
 روی پردۀ سینما های پاریس بپردازم و یادداشت کوتاهی بر آنها بنویسم.
 این سنّت را با فیلم دو قسمتی "نیمفومانیاک"(2013-Nymphomaniac)  می آغازم.
"اکران یک"

(این نوشته در سایت سینما-چشم چاپ شده است)


مدت ها بود که دوستداران یکی از غول های زنده سینمای جهان، لارس فون تری یه(Lars von Trier )، در انتظار فیلم تازه او بی تابی می کردند.  شخصیت خاصّ فون تری یه و سوژه های جنجالی فیلم هایش بر آتش این اشتیاق می افزود. سرانجام با سررسیدن سال دوهزار و چهارده میلادی سری دو قسمتی نیمفومانیک بر پرده سینما های پاریس نشستنیمفومانیاک 1 در اوایل ژانویه و نیمفومانیاک 2 با فاصله زمانی حدوداً یکماهه در اواخر ژانویه-اواسط فوریه اکران شدند.

 ترجمه ناپذیر


در بارۀ برگردان فارسی اسم فیلم پیشنهاد های بسیاری داده شده که شخصاً هیچکدام را نمی پسندم و به گمانم همه این پیشنهاد ها در یک چیز مشترک هستند و آن در نظر گرفتن معنا و گذشته تاریخی-ادبی این واژه در فرهنگ و ادبیات فرنگ است. این بی توجهی معادل ها  را سخیف می نمایاند و معمولاً آن را تا حد معانی چون معتاد جنسی یا زن حشری  پایین می آورد که بر خلاف جان و کلام فیلم است. چنانچه در نیمفومانیاک 2، جو/ (Charlotte Gainsbourg) Joe در پایان دوره درمان اجباری که از طرف کارفرمایش به او تحمیل شده و در حضور درمان جویان و درمانگر می گوید که معتاد جنسی نیست و به آن چیزی که هست مفتخرست! بنابراین پیشنهاد می دهم تا در نبود معادل مناسب ( ناشی از فقر ادبیات جنسی در زبان فارسی) به  نام اُریژینال فیلم قناعت کنیم : نیمفومانیاک.


سانسور و سلّاخی

امروز قسمت دوم فیلم را  در حالی دیدم که تماشاگران از آگهی کوتاه و غریب پیش از تیتراژ نخستین شگفت زده بودند. این آگهی خبر از کوتاه شدن و سانسور فیلم می داد. خبری که  این روز ها در فرانسه غوغایی بپا کرده و صدای اتحادّیه منتقدان و همچنین نویسندگان سرشناس سینمایی را در آورده است. این حکم بحث انگیز بر خلاف روال معمول درجه بندی فیلم ها صادر شده است. در واقع قاضی یک دادگاه  نه تنها درجه بندی سنّی (طبق تقسیم بندی پیشینِ سنّ مخاطب برای قسمت اوّل حداقل دوازده سال و برای قسمت دوّم حداقل شانزده سال در نظر گرفته شده بود امّا در تعیین سنّ جدید، این اعداد به ترتیب به شانزده و "هیجده: همترازِ یک پورنو" صعود کرده اند) "CNC" یا مرکز ملّی سینما را سخت گیرانه تر کرده بلکه حکم به سلّاخی قسمت دوم فیلم داده است. می دانم! باور و هضم این اتفّاق در فرانسۀ امروز دشوار است امّا این اتفّاق در کنار اعتراض های گاه ارتجاعی و خشن گروه های راستِ تندرو و یا کاتولیک-مذهب زنجیر و قیدی را می سازند که بر گردن  جمهوری پنجم فرانسه، یا بهتر بگوییم تصوّر عمومی و کلیشه ای از فرانسه آزاد و آرمانی ، سنگینی می کند.

امّا خود فیلم. نیمفومانیاک بی شک یکی از بحث انگیز ترین فیلم های تاریخ سینماست. خط شکن و گستاخ، دُرست همانند ایده آل های شدیداً متغیر خالقش. فیلم همچنین قربانی سانسور و قرارداد های سیاسی-اجتماعیِ دستگاه زهد ریاکاری بشرست. تنها کافیست سرگذشت دردناک و شرم آور برخی از بزرگترین آثار  هنری-ادبی قرن بیستم را به عنوان قربانیان  این دستگاه به یاد بیاوریم. ممنوعیت ،سانسور و سلاخی های بسیار که نتیجه ای جز بدنامی و "هیچ" برای بشر نداشته و با گذر زمان آزادی انتشار به اثر و مخاطبانش بازگردانده شده است. دردناکتر از همه نقد و بررسی اثریست که دیگر آن محصول کامل و مطلقی نیست که هنرمند برای ارائه به مخاطب تهیه کرده است. دقیقاً مثل دستبرد های معمول به بسته ها و نامه های پُستیِ از فرنگ آمده در بعضی جاهای دنیا! با ذکر این مصائب و در انتظار فرج دی-وی-دی نیمفومانیاک، به فیلم می پردازم.


صدا و روایت

صدا مثل همیشه از بنیادی ترین عناصر سینمای به شدّت تصویری فون تری یه است. صدا (آنچه در فیلم می شنویم چون دیالوگ ها، موسیقی ، افکت ها و البته سکوت) در نیمفومانیاک حضوری چشمگیر دارد. چنانکه تصوّر صحنه شلاق خوردن جو نزد کا/ K  (Jamie Bell) بدون افکت های صوتی ناممکن است. این افکت ها هستند که طبق روال و وظیفه کلاسیک شان رنگ آمیزی و جان بخشی تصاویر متحرّک را به عهده دارند. البته با یک تفاوت ظاهراً جزیی امّا بدیع : افکت ها بسیار ی از اعمال خصوصی انسان چون سکس یا غیره را که برای اولین بار در این سطح از کیفیت و ظرافت حرفه ای سینما شده اند، را مصوّت می کنند و ما را در دنیای غریب و در عین حال بسیار واقعی نیمفومانیاک همراهی می کنند.
 موسیقی فیلم ترکیبی از قطعه های گوناگون است. ترکیبی  آشنا و خوشایند از باخ تا هارد راک در خدمت روایت و البته حامل دیالوگ ها. همچنین شارلوت گِینزبورگ ترانه (Hey Joe) جیمی هندریکس(Jimi Hendrix 1942-1970) را برای فیلم بازخوانی کرده است. موسیقی آن چنان که باید و شایسته فون تری یه باشد خلّاقانه و مستقل نیست گرچه نباید نگاه و دید نسبتاً ایدئولوژیک فون تری یه  به موسیقی فیلم را نادیده گرفت.
 گفتار فیلم مهمترین عنصر دراماتیک نیمفومانیاک است و آن  را می توان به سه بخش دیالوگ های جو و سِلیگمان/ Seligman ( Stellan Skargard) زمان حال، Voice-over های جو( حدیث نفس ، خاطره و زمان گذشته ) و دیالوگ های جو و شخصیت های دور و گذشته زندگی اش(زمان گذشته) تقسیم کرد.
دیالوگ های جو و سلیگمان  ( جو شهرزاد وار  تمام فیلم در خانه سِلیگمان  داستان زندگی و ماجراهای جنسی اش را روایت می کند. )  گاه شکل اعترافات یک مؤمنه مسیحی در اتاقک اعتراف کلیسا را به خود می گیرد و گاه رنگ و بوی گفتار درمانجویی آرمیده بر کاناپۀ مطّبِ روانکاو. سلیگمان نیز در نقش ازلی انسانی دانا و حکیم ( حکمتی که تنها منشا آن دانش و کتاب هایش نیست و همزمان از قضاوت جو و تماشاگر مبنی بر ناتوانی یا بی نیازی جنسی  او ناشی می شود، خصوصیتی که به گفته خودش از او یک شنونده- قاضی منصف و بی غرض می سازد.) این دیالوگ ها موقعیت و صحنۀ اصلی فیلم را می سازند و زمان حال را تعریف می کنند: زمانی برای قضاوت.
امّا گذار به گذشته و اتفاق های حادث شده از میان همین دیالوگ ها وبا صدای روایتگر جو ممکن می شود. در واقع گفتار نوع دوّم  و فُرم سیّال خاطره-حدیث نفسی آن معرّف ساختار کلی روایت  فیلم است و  صدای تنها و خارج شده از موقعیت و کادر  جو با فلاش-بک های فیلم ما را به تنهایی زندگی و ماجراهای خطیرِ از سر گذراندۀ او می برد.
گفتار نوع سوّم یا همان دیالوگ های جو و دیگر شخصیّت های موجود در گذشته و خاطرات به اندازه دو نوع اوّل اهمیّت روایی ندارند و بیشتر ایفاگر نقش کلاسیک و کاربردی دیالوگ در سینما ست: پیشبرد داستان یا یک موقعیّت نمایشی با معرّفی و بسط  شخصیّت های ذیربط از طریق گفتگو و ارائۀ اطّلاعات به تماشاگر.


فلاش-بَک / خاطره


فلاش-بک(خاطره/گذشته) بافت و ساخت اصلی روایت فیلم را می سازد. ماجراهای نیمفومانیاک(در هر دو قسمت) به غیر از آغاز و پایان فیلم ، همگی ریشه در گذشتۀ جو  دارند. زمان حال تنها مجالی برای نامگذاری بخش بعدی خاطره ها و تجربه های جو و یا قضاوت های سلیگمان است. بار این رفت و آمد های پی در پی را فلاش-بک به دوش می کشد. فلاش-بک ها امّا مختصّ خاطره گویی و روایت گذشته نیستند بلکه به خاطره ها و توضیح های تاریخی-علمی سلیگمان نیز جان می بخشند. با این حال عملکرد دوّم و محدود فلاش-بک در دریای واژه های جو  و عملکرد اوّل آن گم می شود. خاطره ها محدود به جو وسلیگمان نمی شوند. در یکی از فلاش-بک های مربوط به ماجراهای جو و "k" با صحنۀ آشنای غفلت از کودک و سقوط او از آپارتمان در فیلم ضدّ مسیح یا دجّال (Antichrist - 2009 ) مواجه می شویم. سقوط  با دانه های درشت و سنگین برف . البته در این بازسازی و یا بازتعریف(چنان که به یاد داریم این ماجرا در فیلم ضدّ مسیح نیز به شکل فلاش-بک روایت می شد) بر خلاف ضدّمسیح کودک به دست ژِرُم ِ پدر(Shia LaBeouf  ) نجات می یابد. این تداعی چنان می نماید که گویی خاطرات جو در عینی ترین شکل ممکن  با  خاطره های دیگر و دیگران؛ سلیگمان، ما(تماشاگر) و  خود فون تری یه(سینمای  فون تری یه) یکی می شوند تا فُگ تصویری و پیچیده ای با نام نیمفومانیاک خلق شود.


فیلم یا پورنو؟

این پرسش بحث انگیز با حکم غیر کارشناسی دادگاهی در فرانسه که منجر به سانسور و درجه بندی دوبارۀ فیلم شد، بالا گرفت. حکم مربوطه به طور غیر مستقیم فیلم را محکوم به سرنوشت یک پورنو می کند. آیا نیمفومانیاک یک پورنو است؟ شاید آسان ترین پاسخ با محاسبه صحنه های سکس و مسائل این چنینی به دست بیاید امّا به گمان من نباید پاسخ را در ظواهر ابتدایی و معمول درجه بندی فیلم ها چون میزان نشان دادن اندام جنسی و یا عمل آمیزش جنسی جستجو کرد. پاسخ دُرست در رابطه و بازنمایی متفاوت فیلم و پورنو نسبت به واقعیت، پنهانست.
رابطه ای که واقعیت فیلمیک را تعریف می کند که معمولاً در پورنوگرافی(خصوصاً روش های کلاسیک و پیشینی آن ) مختل و یا نا موجود است. در یک پورنو ما با واقعیتِ فیلمیکی که معمولاً پایه های ناتورالیست دارد مواجه نیستیم بلکه با حجم انبوهی از فانتاسم های جنسی مواجهیم که به صریح ترین و ساده ترین شکل ممکن به مخاطبِ تشنه تقدیم می شود. روشی اغراق شده و راهی میانبُر  که در بیشتر موارد محصولی جز موقعیت های مضحک و مبتذل ندارد. گرچه ماهیت و روش های جدید پسا- یو پورنی و پورنوگرافی آماتوری این رابطه سنّتی پورنو با واقعیت را متحول کرده اند امّا هنوز اغراق، ساده اندیشی و نیّت سرراست، پورنو را در ماهیتی متفاوت و فاصله ای  بسیار دور از شاخص های رابطه فیلم با واقعیت قرار می دهد.
تفاوت مذکور برجسته ترین و بزرگترین وجه تمایز فیلمی چون نیمفومانیاک  با یک پورنوست. ازینرو نمی بایست این دو محصول تصویری را با یک سنگ سنجید؛ امری  نا مبارک و نامعمول که بر فیلم روا داشته شد.


واپسین افسردگی

نیمفومانیاکآخرین قسمت از "سه گانه افسردگی" (Trilogy of Depression) است. سه گانه ای متشکّل از ضدّ مسیح، مالیخولیا(2011-Melancholia) و نیمفومانیاک. شارلوت گینزبورگ با حضور در این سه گانه(در مالیخولیا نقش مکمل زن و نه نقش اوّل) به بازیگر محبوب لارس فون تری یه  تبدیل شده است. به قدیّسه ای نحیف امّا گستاخ، به  شمایل مقدّس و در عین حال شکنندۀ زن(انسان) در سینمای رنج باور فون تری یه. نیمفومانیاک از پیشرو ترین فیلم های پارادایم گریز و حتّی ضدّ پارادایم تاریخ سینما ست. فیلم به دستگاه فکری کارا و توانمند (امّا نه چندان منسجم) تبدیل می شود و همچون سیاه چاله ای غول آسا همه چیز را؛ همه چیز های موجود در متن، حاشیه و حتّی بینا متن خود  را بی رحمانه می بلعد. پایان فیلم و سرنوشت سلیگمانِ به ظاهر حکیم و بی نیاز از سکس اوج این بی رحمی و قانون گریزی فیلم است.  ذات منهدم کنندۀ نیمفومانیاک هر پدیده و تعریفی، چه معانی و مفاهیم معمول و خدشه ناپذیری چون انسانیّت و چه اصول اخلاقیِ محصول تجربه و تاریخ بشر، را با کمترین تماسِ ممکن همچون شیئی فیزیکی نابود می کند  دُرست مانندِ :"ضدّ مادّه".

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر