کریس مارکر[2]
مترجم: فرید اسماعیل پور
( این ترجمه در هشت دی 1392 به مناسبت بزرگداشت فروغِ فیلمساز در روزنامه اعتماد چاپ شده است.)
( این ترجمه در هشت دی 1392 به مناسبت بزرگداشت فروغِ فیلمساز در روزنامه اعتماد چاپ شده است.)
فروغ را در تهران شناختم[3]، در زمان تغییر مسیرها و جستجوهایم در اوایل دههی
شصت. وقتی مُرد تنها یادداشتی کوتاه در مجله سینما[4] (شمارهاش
را به یاد ندارم) نوشتم، .... این همان یادداشت است :
«سیاه، تند، آتشین. این واژههای مبهم از او چهرهای چنان
دقیق میسازند که تو در میان هزاران چهرهی دیگر بازمیشناسیاش.» سیزده فوریه،
ساعت 16:30، فروغ فرخزاد بر اثر یک تصادف رانندگی در تهران مُرد. او یکی از بزرگترین
شاعران معاصر ایران بود و همچنین یک
سینماگر. او فیلم «خانه سیاه است» را کارگردانی کرده بود، فیلمی کوتاه دربارهی
جذامیها. یک شاهکار، برندهی جایزه بزرگ جشنوارهی اوبرهاوزن و به جز این عملاً
در اروپا ناشناخته[5].
او سی و سه سال داشت. وجودش نیمی از افسون و نیمی از شور،
ملکهی سَبای استاندال بود و بیش از هر چیز خودِ شجاعت . نه در پی عذر بود و نه در
پی ضمانت. زشتیهای دنیا را همچون ناامیدترین انسانها میشناخت و ضرورت مبارزه
را همچون عدالتجوترین آنها درک میکرد، اما به ندای درونش خیانت نمیکرد.
برای نخسین فیلمش یکراست به سراغ غیرقابل رؤیتترینها رفته بود: جذام، جذامیها.
و نگاهی زنانه میبایست، که همیشه نگاهی زنانه باید، برای ایجاد فاصلهی مناسب با
رنج و زشتی، بدون خودپسندی و بدون ترحم. نگاه او موضوع را دوباره شکل میداد. با گذر
از دام نفرتانگیز نماد و با افزودن حقیقت توانست، این جذام را به همهی جذامهای جهان
پیوند بزند. چنانکه «خانه سیاه است» همان «سرزمین بی نان»[6]
ایران است و آن روز که پخشکنندههای فیلم فرانسوی بپذیرند که میتوان ایرانی بود[7]،
خواهیم دید که فروغ تنها با یک فیلم بیش از همهی آنانی که نامشان آسانتر در یاد
میماند، به ما بخشیده است. او سروده:
«لیک دیگر پیکر سرد مرا
میفشارد خاک، دامنگیر خاک
بیتو، دور از ضربههای قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعدها
نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام میماند به راه
فارغ از افسانههای نام و ننگ»[8]
برای ستایش و نکوداشت نامت مرا ببخش فروغ؛ فارغ
از افسانههای ننگ، شاید. اما گمنام و فارغ ازافسانههای نام، گمان نمیکنم.
[1] کریس مارکر، فصلنامهی سینما 6، پاییز 2003، صفحهی 45
[3]احتمالاً منظور مارکر آشنایی با نام و شعر فروغ
است. او در سفری که به دعوت ادارهی فرهنگ
و هنر به ایران داشته عملاً امکان دیدار با فروغ را نداشته است، زیرا فروغ آن روزها در سفر اروپا بوده. با این حال کریس مارکر و فروغ فرخزاد بعدتر با هم
دیدار میکنند. این ملاقات احتمالاً در پاریس و به همراه ابراهیم گلستان و یا در
ایتالیا، به مناسبت جشنواره فیلم پزارو
بوده است.مترجم.
[5] امروزه «خانه سیاه است» به گمنامی آن سالها نیست
و بسیاری از سینماگران برجستهی فرانسوی و اروپایی، به ویژه مستندسازانی چون آلن
کاوالیه و نیکولا فِلیبِر، فروغ و فیلمش
را میشناسند و میستایند.
[6] «سرزمین بینان»(1933) به
کارگردانی لوئیس بونوئل
[7] اشاره به جملهی
معروف مونتسکیو «چگونه میتوان ایرانی بود؟» در کتاب «نامههای ایرانی»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر