۱۳۹۹ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه


پاریس، ۱۹۸۱. حدودا در همین روزها یا شاید کمی پیشتر. هنوز خبری از آفتاب سوزان تابستان نیست اما از اطوار باران کم‌شده. ژان اُستاش ۴۲ ساله در آپارتمانش در گوشه شمال‌غربی شهر گوشه گرفته؛ در منطقه هفدهم، در خیابان نوله. خیابان و خانه کودکیِ شاعر نفرین‌شده (پُل وِرلن) و بانوی سیاهپوش (باربارای ترانه‌سرا، خواننده و بازیگر). آپارتمان ژان میان دو خانه است، پُلی میان شعر و هنر. چند روزی است وقت، سخت صرف روایتی صوتی می‌شود که با صدای نرم و آرام آقای کارگردان جان می‌گیرد. مدتی پیشتر مدیر فستیوال اوینیون، رادیویی آزاد و مستقل به‌نام رادیو فستیوال راه‌اندخته و مولفان و خالقان هنری را به همکاری و مشارکت فراخوانده. ژان به حضور و شرکت قانع نمی‌شود اما قول یک کاست را می‌دهد. نتیجه روایتی ۱۰دقیقه و ۴۴ ثانیه‌ای از او با عنوان «پرنده تعطیلات» است که اشاره به ترانه پایانی این روایت صوتی دارد. در داستانِ ژان عشق/سکس جانی را از خودکشی می‌رهاند. هرچند برای مدتی کوتاه، مدتی به کوتاهی باور به نجات‌بخشی عشق و جاودانگی جوانی! این روایت در ژوئیه همان سال از رادیو فستیوال پخش می‌شود. چند ماه بعد در پنجم نوامبر، ژان اُستاش لوله هفت‌تیر را روی قلبش می‌گذارد و ماشه را می‌چکاند. گلوله سینه را می‌شکافد و از روزن نوپدید شانه به جان دیوار‌ سپید خانه می‌نشیند. بر دستنوشته چسبیده بر در آپارتمان ژان آمده بود :« محکم در بزنید. همانقدر محکم که برای بیدار کردن یک مرده [لازم است]». 

پ.ن: روایت صوتی اُستاش مملو از ارجاعات سینمایی و ادبی به آثار کارگردان و دیگران است. آن را در استوری بشنوید.

منبع : آرشیو سینماتک فرانسه

Source: La Cinémathèque française

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر