قرنطینه قرار بود فرصتی برای پیش بردن کارهای عقب مانده باشد؛ هست و البته رخصتی برای فرار از کار و کارهای پیش و پس. سعی خواهم کرد تا به تناوب فیلمهای فرانسوی محبوبم را در اینجا معرفی کنم. بسیاری از آنها از آثار کلاسیک و سرشناس سینما هستند وبسیار دیده شدهاند و برخی گمنامتر و کمتر دیده شده. میخواستم این سیاهه-گاهنوشت را با محبوبترین شروع کنم. اما بنا بر زیبایی و جاودانگی دیالوگی در دل و یاد سینه فیلها و نه صرفا در مقالات، مجلات و مطالعات سینمایی، با فیلمی زیبا، لطیف و شاعرانه از مارسل کارنه آغاز میکنم که اگر محبوبترین نباشد از محبوبترین هاست. اقتباسی ادبی که به قلم ادیبی دیگر به فیلمنامه درآمده: « Quai des brumes/1938» و در فارسی با عنوان «بندر مه آلود» شناخته می شود. پیش از هر چیز باید بگویم که نوشته پیشرو نه نقد است و نه تحلیل فیلم؛ یادداشتی است درباره در یادماندهترین دیالوگ یک فیلم. اما پیش از آغاز باید از نام فیلم و ترجمه فارسی اش بگویم. در چشم و فهم من، عنوان فارسی فیلم ترجمه دقیقی نیست بلکه تقلیل دقت و همتی است که مولفان در انتخاب نام آثار (در اینجا صرفا فیلم) صرف کردهاند. آن هم وقتی که امکان کشف و انتقال بهتر در فرهنگ و زبان مقصد (فارسی) وجود داشته است. ترجمه عنوان فیلم به زبانهای دیگر از جمله انگلیسی نسبتا دقیقتر است : «Port of shadows». حالا چرا این دقت در انتخاب و انتقال کلمات اهمیت دارد؟ چون خالق رُمان پییِر مَک اُرلان و نویسنده فیلمنامه و دیالوگها ژاک پِرهوِر از ادبا و شعرای نامدار و دقیق فرانسه بودهاند و چیزی را سرسری نمیگرفته و نمینوشته اند.
ایراد به چیست؟ اول، «Quai» که به معنی اسکله است. در یک بندر می تواند اسکله یا اسکلههای فراوانی وجود داشته باشد. این اصطلاح به حوزه های دیگر زبانی از جمله واژهنامه سفر و حمل و نقل ریلی نیز راه پیدا کرده و عملا به کنارهای (مهیا) گفته میشود که مسافر یا بار از آن به کِشتی یا قطار راه مییابد. بنابراین اسکلهها یا کنارهها مداخلی به مقاصد متعدد و مختلف هستند. تاکید بر اسکله در واقع تلاشی برای کمرنگ کردن هویت مکانی بندر(سکون) در برابر عاملیت کشتی (حرکت) است؛ وضعیتی میانی و ناپایدار؛ برزخی که در شکل عینی و زبانی اسکله متجسم شده و پذیرای ژان جوان (ژان گابَن) است. نظامی فراری از خدمت ارتش استعماری فرانسه [این عبارت کنایه نیست، عین نام این نیروی نظامی است] که در برزخ- نامکانی بین دو امر حیاتی اجبار و اختیار، در تردید انتخاب میان ماندن و رفتن، در هراس دربند شدن، در اضطراب ناچار فرار، پیش از پا در راه گذاشتن، میان مبدا و مقصد، گمشده و در انتظار لحظه رهایی است. در سوی دیگر نِلی (میشل مورگان) هراسیده از ضابِل (میشل سیمون) به اسکله، به نقطه همزمان نزدیک و دور از خانه و شهر پناه آورده تا آن شود که می خواهد، نه آن که باید. هر دو شخصیت اصلی از دست قدرت مسلط، خشن و متجاوز گریختهاند اما هنوز در امان نیستند. بنابراین واژه اسکله در عنوان فیلم بار و عیار معنوی دارد و احوط آن است که اسکله باشد و بماند تا بندر.
دوم، «Brumes» که جمع «Brume : مه» است. پس به ظاهر ترجمه کلمه به کلمه عنوان فیلم باید «اسکله مهها» باشد. Brume در فرانسه مترادفهای دیگری چون بخار، دود، سایه و ... دارد اما تنها یک متضاد دارد: آفتاب یا خورشید. مترجم انگلیسی زبان، سایه را برگزیده که گمان میکنم انتخاب نزدیکی است و شاید ترکیب «اسکله سایهها» انتخاب نزدیکتری باشد. سایه نه تنها درعنوان فیلم پنهان است که از عناصر سازنده در طراحی نور و بافت تصویری آن است. معمولا تصاویر شب به ویژه چهرهها در سایه و روشن صحنه (دوربین) ثبت شدهاند تا فضای پر از تهدید و اضطراب داستان به درستی بازسازی شود. کارنه برای خلق این سایهسار درخشان تصویری از اُژن شوفتان آلمانی کمک میگیرد. نتیجه این همکاری فیلمبرداری خلاقانه و تاثیرگذاری است که بخشی از مبانی بصری فیلم نوآر را شکل میدهد.
اما صحنه و دیالوگ معروف همه و مطلوب من:
ژان: «چشای خوشگلی داری، میدونی.»
نلی: «ببوس منو.» (ژان نلی را میبوسد)
ژان: «نلی!»
نلی: « ببوس منو بازم!»
این دیالوگ در نسخه اولیه فیلمنامه وجود نداشته است. ظاهرا نلی برای غذا دادن به یک سگ خم میشده و دامنش بالا میرفته، بعد ژان می گفته :«ساقهای خوشگلی داری، می دونی.» و در جواب نلی می گفته:«خوشحالم [ازم] خوشت می آد.» و بعد درخواست بوسه و الی آخر. توجه و تحسین کشیدگی ساق پا، ظرافت و لطافت مدح زیبایی چشم را ندارد اما از روانشناسی درست و دقیق شخصیت ژان میآمده، سربازی فراری از حصار پادگان و محروم از تن زن، هم نفس دختر زیبا و دل فریبی شده که تنهاست اما تنهایی را دوست ندارد. همه چیز معقول به نظر میآید و فرجام تمنای جوانی، تن است! اما اقبال ما و احساس شاعرِ دیالوگنویس گل میکند و پرهور گرفتار چشمان نافذ خانم بازیگر میشود تا دیالوگ این صحنه عوض و جاودانه شود. نمی دانم که باید منتدار چشمان میشل مورگان بود یا قلم ژاک پرهور اما میدانم که این دیالوگ یکی از زیباترین، ماندگارترین و سینماییترین دیالوگهای سینمای فرانسه است. در خلق این صحنه به غیر از کاردانی کارنه، بازی درخشان گابن و مورگان، کات های نرم رُنه لواِناف تدوینگر و موسیقی موریس ژوبر موثراند. صحنهای که به کمال درباره چشم و دیدن است؛ درباره سینما، حتی اگر در کلام و با صدا آمده (آماده شده) باشد. نباید فراموش کرد که مارسل کارنه فعالیت حرفهای را از سینمای صامت شروع کرده و «اسکله سایه ها» تنها نُه سال پس از اولین فیلم ناطق فرانسوی ساخته شده است. گویی این دیالوگ و این صحنه عاشقانه ادای دینی است به تصویر متحرک صامت و مستقل از صدا [کلام]، با کلام [صدا].
مدح گلو با خنجر...
پ.ن1: این فیلم یکی از آثار شاخص تهیه شده در استودیوهای ژُئَنویل پاریس است. صحنههای خارجی برای وفاداری به واقعیت در شهر بندری لو آور فیلم برداری شدهاند؛ رئالیسم شاعرانه.
پ.ن2: دیالوگ با لحن محاورهای گفته شده پس به لحن محاوره، فارسی کردهام.
پ.ن3: این دیالوگ منشا اثر و الهام آثار و محصولات سینمایی و غیر سینمایی بسیاری در فرانسه بوده و امروز بخشی از فرهنگ عامیانه است.
پ.ن4: برخی از منتقدان و مورخان سینما این فیلم را نخستین فیلم نوآر دانستهاند.
ویدئو از فیلم « اسلکه سایه ها/1938»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر